آخر خط «ماسونيسم» و «صهيونيسم مسيحي»
حامیان جبهه پایداری بندرامام خمینی (ره)
اخبار و مقالاتی پیرامون جبهه پایداری و آخر الزمان
درباره وبلاگ



آخرین مطالب
نويسندگان

 

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم آبان 1390
آخر خط «ماسونيسم» و «صهيونيسم مسيحي»
 


اينجا آخر خط «ماسونيسم» و «صهيونيسم مسيحي» است. امروز همان روزي است كه روح خدا خميني (رضوان الله تعالي عليه) وعده اش را داد و فرمود اسلام ابرقدرت ها را به خاك مذلت مي نشاند.

 

 


ترسيم نمودار منحني قدرت جهاني از يكصدسال پيش تا امروز، رازگشاي تب و تاب فعلي قدرت هاي غربي است. از سال 1914 ميلادي كه جنگ جهاني اول آغاز شد تا سال 1945 كه جنگ جهاني دوم با آزمايش قدرت كشتار جمعي دو بمب اتمي در ژاپن پايان يافت، قريب 30سال زمان برد تا جهان جديد و قطب هاي قدرت آن شكل كامل خود را پيدا كنند. دو بلوك بزرگ قدرت شكل گرفت و شوراي امنيت در عمق سازمان ملل تعبيه شد تا با تمركز كامل، به رتق وفتق امور جهان بپردازد. پنهانكاري، حيله گري، ارعاب و استفاده از سازمان هاي بين المللي تحت سلطه، اين امكان را به قدرت هاي بزرگ مي داد تا هژموني و تسلط كامل را در مستعمرات برقرار كنند و مثلاً آمريكا و انگليس و اسرائيل، هارتلند جهان -خاورميانه و خليج فارس- را تبديل به جزيره ثبات و «حياط خلوت» خود كنند. آنها 34سال، دنيا را اين گونه بدون معارض و تهديد جدي مديريت كردند ضمن اينكه نيم نگاهي به نفوذ در بلوك شرق داشتند. اما 34سال پس از پايان جنگ جهاني دوم و درحالي كه فلش نشانگر قدرت غرب رو به صعود داشت، اتفاق معجزه آسا و محاسبه ناپذير رخ داد. سال 1979 ناگهان رادار غرب دچار اختلال شد و تا امكان رصد دوباره فراهم شود، انفجار و آتشفشان بزرگ در قلب جزيره ثبات پديد آمد.
همه قدرت افسانه اي غرب در «پيش بيني پذير» و قابل محاسبه ساختن تحولات جهان از يك سو و «پنهان كردن برنامه ها و محاسبات» خود از سوي ديگر بود و انقلاب اسلامي ايران، به نحوي فزاينده در اين دو ركن قدرت غرب خلل انداخت. منحني قدرت غرب از اين نقطه (فوريه سال1979) با يك تكان شديد، روند نزولي به خود گرفت هرچند كه با آغاز فروپاشي بلوك شرق از آغاز دهه1990، موقتاً رو به صعود گذاشت. اين صعود، با فروپاشي شوروي اوج گرفت اما اشغال افغانستان و عراق (2003-2001) به نقطه اوج فواره اي مي مانست كه بلافاصله سقوط كند. 4جنگ پديد آمده حدفاصل سال هاي 2001 تا 2008 ( و از جمله جنگ هاي 33روزه و 22روزه)، بخش عمده اي از ضعف هاي پنهان آمريكا و انگليس و اسرائيل را عيان كرد و رشته امور را از دستان زمامداران آنها بيرون كشيد. طراحان 4جنگ افغانستان و عراق و لبنان و غزه، شكست در آن را هرگز پيش بيني و محاسبه نكرده بودند و تا بجنبند، دومينوي بيداري اسلامي از دسامبر 2010 و و ژانويه 2011 ميلادي در تونس و مصر و بحرين و يمن و ليبي به حركت درآمد و ظرف 7-6ماه تلفات سنگيني را به غرب تحميل كرد. اگر نمودار منحني قدرت را روي نقشه خاورميانه و جابجايي هاي ژئوپولتيك قدرت در اين منطقه منطبق كنيم، بلاشك ايران در قلب اين نقشه و در اوج منحني قدرت قرار خواهد گرفت. ايران از اين نظر در موقعيتي بي نظير و چهارنبش قرار گرفته و ظرف 32سال گذشته، روند جهشي اقتدار را به واسطه افزودن بر هم پيمانان و گسترش حوزه نفوذ نرم اعتقادي خود پيموده است. ايران 2011 در پله اي از قدرت ايستاده كه به تعبير سايمون تيسدال (از سردبيران روزنامه گاردين) «بزرگترين چالش سياست خارجي دولت آمريكا محسوب مي شود و كاملا روشن است كه اوباما در اين زمينه هيچ دستاوردي نداشته است». منطبق با نگاه تحليلي به نمودار منحني قدرت در 66 سال اخير به جرئت مي توان گفت آمريكا پس از سيلي آبدار انقلاب 1979 ايران، ديگر سرپا نشد كه نشد، حتي اگر گرد و خاك فراواني كرده باشد. و طبق همين رويكرد حتماً بايد گفت كه چالش هسته اي با همه اهميت و موضوعيت، تنها قطعه اي از قطعات پازل بزرگ زورآزمايي ميان دو طرف است.
وقتي «نمودار منحني قدرت» و «نقشه جابجايي ژئوپلتيك قدرت در خاورميانه» را روي هم منطبق كرديم، تحركات چند لايه جبهه استكبار ظرف 3-2ماه گذشته عليه ايران مفهوم تر خواهد شد. طبيعتاً براي ما مهم است كه بدانيم دشمن با اين تحركات به دنبال چيست؟ اما مهم تر آن است كه عنايت داشته باشيم به موازات پيشروي زمان، از امكان «پنهانكاري» قدرت هاي مسلط كاسته مي شود و همزمان، تحولات پيش روي منطقه و جهان براي آنها «محاسبه ناپذيرتر» و «مهارناپذيرتر» مي شود. اين نيروي گريز از مركزيت سلطه به قدري شديد است كه امكان برآورد و برنامه ريزي و پنهانكاري و غافلگيري حريف را از غرب سلب كرده است. تقدير شوم ژنرال حسني مبارك در چنين نقطه اي از وضعيت عجز و حيرت آمريكا رقم خورد. (و داخل پرانتز بايد گفت بهترين دفاع ما در برابر تهديدهاي چند لايه دشمن، تمركز بر همين نقاط ضعف اوست). اينكه جبهه استكبار مي كوشد حلقه هاي اتهام «تروريسم، نقض حقوق بشر و انحراف برنامه هسته اي ايران به سمت فعاليت نظامي » را به هم الصاق نمايد و به بهانه آن حربه هاي كند تهديد نظامي و تحريم اقتصادي و انزواي سياسي را تيز كند، هرچند كه اهداف چندلايه اي را دنبال كند اما به عنوان راهبردي ترين هدف، ايجاد دست انداز و موانع ايذايي براي كاستن از سرعت پيشرفت و نفوذ ايران را مدنظر دارد.آنها همچنين با تدارك انبوه فشارها مي خواهند به ملت ها و دولت ها چنين القا كنند كه با وجود انواع بحران ها و انقلاب هاي گريز از مركز، جهان را مديريت مي كنند و قافيه را نباخته اند! بنابراين در اين سو، ما بايد ضمن تدبير و مقابله با هريك از آن تهديدها و فشارها، از هدف پيشروي و گسترش نفوذ خود- و نمايش استيصال غرب- چشم برنداريم.
درعين حال اينكه به عنوان مثال تنها مستمسك آمريكا براي مخدوش نشان دادن برنامه هسته اي ايران، احياي لپ تاپ مطالعات ادعايي باشد كه 6سال پيش (سال2005 ) روي ميز گذاشته و با سرافكندگي آن را برداشته و مجدداً به عرصه تبليغات بازگردانده است، نشان مي دهد آنها چه قدر تهي دست و فاقد گزينه براي مانور هستند. يا وقتي وزير جنگ رژيم صهيونيستي - به جاي پنهانكاري كه اصل اول هر حمله اي است- تمايل حمله به ايران را درز مي دهد و چند روز بعد با مشاهده فشار داخلي چند لايه در اسرائيل مجبور مي شود بگويد زمزمه حمله به ايران هذيان است، مي توان فهميد كه دست آنها چه قدر خالي است. اينكه بلافاصله سياستمداران و مطبوعات صهيونيست اعلام كردند «در صورت درگيري با ايران، يكصدهزار صهيونيست كشته مي شوند و آنقدر كشته مي دهيم كه نتوانيم دفن شان كنيم» و همين عبارات، خود را به مصاحبه ايهود باراك با راديو اسرائيل تحميل كرد، براي پاسخگويي ما به تهديد از جنس نظامي كفايت مي كند. اگر يديعوت آحارونوت هفته گذشته نوشت از هم اكنون ده ها خلبان اسرائيلي را بايد در اسارت نيروهاي ايراني ديد، راديو اسرائيل نيز همزمان گفت: «رون آراد خلبان اسرائيلي 25 سال پيش كه هنگام بمباران جنوب لبنان به اسارت درآمد، در نامه اي از زندان به خانواده اش اميدواري داده بود حداكثر ظرف 2 سال آزاد مي شود. ولي اكنون 25 سال از آن تاريخ گذشته و از سرنوشت او خبري نيست». بنابراين اسرائيل در ماجراي اخير سعي كرده نقش سگ هار را در كنار نقش تكميلي آمريكا و انگليس كه مدعي تشديد فشارهاي اقتصادي و سياسي عليه ايران هستند، بازي كند. اين سناريو با چند بازيگر و نقش هاي ثابت- به عنوان عمليات فريب- دست كم 8 سال است كه لو رفته است. اين سگ نگهبان را البته حزب الله و حماس به اندازه خود ادب كردند و براي اولين بار پس از جنگ 1956، طعم مقاومت پيروز را به ارتش رژيم صهيونيستي چشاندند از اين روي، ايران پاسخ چنين سگ وامانده اي را منحصر به تل آويو و رژيم صهيونيستي نمي كند و از تنگه هرمز تا آب هاي آزاد و بيخ گوش قدرت هاي استكباري را ميدان رزم خود مي بيند. بدين ترتيب فهرست سنگين تلافي و ضربه متقابل، ريسك درگيري با ايران را بسيار بالا برده و آن را نزد مستكبران محاسبه ناپذير كرده است.
اخيراً سوزان مالوني محقق ارشد موسسه بروكينگز به راديو ملي آمريكا گفته است «دلايل زيادي وجود دارد كه با ايراني ها بايد مذاكره كرد اما به احتمال زياد آنها مذاكره نخواهند كرد و ما نيز در موقعيت خوبي براي ايجاد انگيزه مذاكره در آنها نيستيم». در كنار اهداف راهبردي غرب از فشارهاي چند ماه گذشته، مي توان اين هدف عيني و ملموس را نيز براي فشارهاي غرب برشمرد. آنها مي بينند كه ايران هرگز از ديپلماسي و مذاكره گريزان نيست اما به سبك خود مذاكره مي كند و هرگز وارد زمين چيده شده از سوي حريف نمي شود. بنابراين تنها تدبيري كه به ذهنشان خطور مي كند، واقعي نمايي تهديدهاست تا پاي ميز مذاكره آثار خود را نشان دهد. اينجا هم دست حريف، تماما خوانده شده است. نه تحريم، نه قطعنامه و نه تهديد علني جنگ- ولو به صورت تقسيم كار ميان آمريكا، اروپاي غربي و اسرائيل- محاسبات ايران را به هم نمي زند و چنين كه مي شود، پله اي تازه براي صعود در نمودار قدرت پيش پاي ايران نهاده مي شود. غرب مصيبت بي سابقه اي را به جان خريد تا 4 قطعنامه تحريمي 1737، 1747، 1803 و 1929 را در 23 دسامبر 2006، 24 مارس 2007، سوم مارس 2008 و نهم ژوئن 2010 عليه ايران به تصويب شوراي امنيت رساند. اين فشارها اوجي داشت كه نگاه ناظران كنجكاو جهاني را به خود خيره كرد اما وقتي از آن اوج افتاد، شاخص تازه اي در نگاه ملت ها و حتي دولت ها شد تا بدانند فلش قدرت غرب در كدام حضيض قرار گرفته است. همين قطعنامه 1929 به انضمام تحريم هاي يك جانبه غرب، قرار بود به تعبير خانم كلينتون گزنده باشد و ايران را فلج كند، همچنان كه بنا بود اپوزيسيون زمين خورده و زير چادر اكسيژن را احيا كند اما افاقه نكرد. نتيجه اي كه بعد از 5 سال مي توان گرفت، ديگر منحصر به اين نخواهد بود كه قطعنامه هاي شوراي امنيت اثري بر ايران نداشت بلكه معنا و مفهوم روند 5 ساله اين خواهد بود كه حربه 66 ساله «شوراي امنيت»- به عنوان ابزار مهم حكمراني غرب- را از اين پس بايد در موزه هاي تاريخي جست وجو كرد نه در ميدان كارزار واقعي.
حقيقت اين است كه نظم جهاني پيشين ترك برداشته و جامعه جهاني درحال رشد و انبساط، ديگر در قبضه نظم ژاندارمي و كدخدايي نمي گنجد. اين ترك ها، هر روز اتساعي تازه در گارد منقبض و خشك و نامنعطف قدرت هايي مي دهد كه هرگز براي چنين روزي تمرين نكرده اند. غرب متصلب اكنون بدون تمرين وارد زمين مسابقه اي شده كه رقبايي جوان و پرانرژي و پرانگيزه در آن صف بسته اند. اگر مستكبران در اين ميدان كم مي آورند، عربده مي كشند، از لباس حريف آويزان مي شوند يا در برابر تاكتيك هاي هنرمندانه او، صرفا و با ناكامي به ضرب و زور متوسل مي شوند، برآيند همان ناآمادگي است. غرب براي اولين بار به جاي اينكه غافلگير كند، غافلگير شده و رودست خورده است و براي نخستين بار تدبير پنهاني در آستين ندارد. اينجا آخر خط «ماسونيسم» و «صهيونيسم مسيحي» است. امروز همان روزي است كه روح خدا خميني (رضوان الله تعالي عليه) وعده اش را داد و فرمود اسلام ابرقدرت ها را به خاك مذلت مي نشاند.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها